از هر دری سخنی
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
شوری سنج اب اکواریوم
کمربند چاقویی مخفی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان از هر دری سخنی و آدرس ghahreman.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 25
بازدید کل : 11346
تعداد مطالب : 17
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->

نويسندگان
رضا

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
چهار شنبه 11 خرداد 1390برچسب:, :: 22:13 :: نويسنده : رضا


*اتللو و دزدمونا (عشاق درام ويليام شكسپير)
* امير ارسلان و فرخ لقا (عشاق قديمي افسانه‌هاي فولكوريك ايران)
* بهرام و گل اندام (عشاق قديمي افسانه هاي فولكوريك ايران)
* بيژن و منيژه (عشاق شاهنامه فردوسي)
* پل و يرژيني (عشاق رمان تاريخي برناردن دوسن پير)
* خسرو و شيرين (در داستاني از نظامي گنجوي)
* رابعه و بكتاش (از افسانه هاي اعراب)
* رومئو و ژوليت (عشاق درام شكسپير)
* زال و رودابه (از شاهنامه فردوسي)
* زهره و منوچهر (از ديوان ايرج ميرزا)
* سامسون و دليله (از داستان‌هاي تورات)
* سلامان و ابسال (از جامي)
* سليمان و ملكه صبا (از داستان‌هاي تورات)
* شيرين و فرهاد (از وحشي بافقي)
* ليلي و مجنون
* مادام پمپادور و لويي شانزدهم پادشاه فرانسه
* ناپلئون و ژوزفين
* نورجهان (ايراني) و جهانگير (هندي)
* وامق و عذرا (در داستاني از عنصري)
* ويس و رامين (از فخرالدين اسد گرگاني)
* هماي و همايون (از خواجوي كرماني)
* يوسف و زليخا (از جامي و آذر بيگدلي)

نظرات (3)
 
چهار شنبه 11 خرداد 1390برچسب:, :: 20:32 :: نويسنده : رضا

يک روز آموزگار از دانش‌آموزاني که در کلاس بودند پرسيد آيا مي‌توانيد راهي غير تکراري براي ابراز عشق، بيان کنيد؟ برخي از دانش آموزان گفتند: با بخشيدن، عشقشان را معنا مي‌کنند. برخي؛ دادن گل و هديه و برخي؛ حرف‌هاي دلنشين را، راه بيان عشق عنوان کردند. شماري ديگر هم گفتند: با هم بودن در تحمل رنج‌ها و لذت بردن از خوشبختي را، راه بيان عشق مي‌دانند. در آن بين، پسري برخاست و پيش از اين که شيوه دلخواه خود را براي ابراز عشق بيان کند، داستان کوتاهي تعريف کرد. يک روز زن و شوهر جواني که هر دو زيست شناس بودند، طبق معمول براي تحقيق بهجنگل رفتند. آنان وقتي به بالاي تپّه رسيدند درجا ميخکوب شدند. يک قلاده ببر بزرگ، جلوي زن و شوهر ايستاده و به آنان خيره شده بود. شوهر، تفنگ شکاري به همراه نداشت و ديگر راهي براي فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پريده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک‌ترين حرکتي نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زيست شناس فرياد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دويد و چند دقيقه بعد ضجه‌هاي مرد جوان به گوش زن رسيد. ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اينجا که رسيد دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوي اما پرسيد: آيا مي‌دانيد آن مرد در لحظه‌هاي آخر زندگي‌اش چه فرياد مي‌زد؟ بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوي جواب داد: نه، آخرين حرف مرد اين بود که، عزيزم، تو بهترين مونسم بودي. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت هميشه عاشقت بود. قطره‌هاي بلورين اشک، صورت راوي را خيس کرده بود که ادامه داد: همه زيست شناسان مي دانند که ببر فقط به کسي حمله مي‌کند که حرکتي انجام مي‌دهد و يا فرارمي‌کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فدا کردن جانش، پيش‌مرگ مادرم شد و او را نجات داد. اين صادقانه‌ترين و بي‌رياترين راه پدرم براي بيان عشق خود به مادرم و من بود.

نظرات (1)